گزارشي از حاشیههاي يك زيارت هنري/دیدار هنرمندان با رهبر
ساعت سه بود كه وارد محوطة حوزة هنري شدم و توي جمعي كه براي ديدار آمده بودند، ديدارهاي قديميتر را تازه كرديم و راهي خيابان فلسطين شديم. حميد داوودآبادي با دهنمكي آمده بود. خوشوبشي كرديم و بعد از طي مراسم امنيتي! وارد حسينة امام خميني شديم. دهنمكي، جايش همان جلو و پيش از ما بهتران بود. رفت و كنار محمدرضا شريفينيا و سيدجواد هاشمي، جا گرفت. داوودآبادي هم كه بعدا شناسايي شد و خودش را رساند صف اول.
□
سر ساعت پنج آقا وارد شد. برنامه با تلاوت قرآن و شعر و مقدمة اكبر نبوي، مجري برنامه، آغاز شد. بعد هم قرارشد به ترتيب نوبتي كه از قبل تعيين شده، و لابد كلي هم كار كارشناسي روي آن انجام شده، عدهاي براي سخنراني كوتاه و اراية ديدگاهشان پشت تريبون بروند. مجري هم از سخنرانان خواست كه حرفهاي انتقادي و تند و تيزشان را توي همين جلسه مطرح كنند.
□
حبيبب احمد زاده، اولين نفر بود. يك خاطره نقل كرد از يك عمليات رواني كه در زمان حصر آبادان انجام داده بودند. اماننامههايي را براي عراقيها آماده كرده بودند و عكس امام را به آن الصاق كرده بودند ... بعد هم اشارهاي كرد به عملياتهاي مشابه اين عمليات در تاريخ و بعد هم تاكيد كرد كه: «نبايد حركتهاي نابجايي انجام شود كه باعث خشنودي دشمنان گردد.»
□
مرتضي سرهنگي نفر بعدي بود كه از تولد و نه پديد آمدن ادبيات دفاع مقدس در ايران سخن گفت: «ادبيات جنگ درسالهاي دفاع مقدس و بعد از آن ساخته نشده است، بلكه متولد شده است. بنابراين براي حفظ و يا رشد اين ادبيات نياز به وكيل و وزير نيست بلكه نياز به پدري است كه دلسوز باشد.»
□
مجري، كلي از صراحت لهجه انسيه شاهحسيني تعريف كرد و او هم پشت تريبون رفت. آدم گاه احساس ميكند... بيخيال... اول سلام علمالهدي و شهدا را به آقا رساند! و بعد از كار خودش گفت كه درباره شهيد علم الهدي مشغول يك فيلم است و بعد هم از علي شمخاني گفت كه بهترين كارش توي اين عالم سجده است! و در ادامه اين منتقد و نظريهپرداز صريحالهجه تصريح كرد كه «نبايد كاري كنيم كه شرمنده شويم!»
□
نفر بعدي، حميد شريفي، بود كه دربارة مشكلات حرفهاي خود، گرافيك، سخن گفت.
□
مجري، از دعوت مردي سخن گفت كه هنرمند نيست، اما با هنرمندان نشسته است و از او خواست تا دربارة مشكلات جامعه هنري كشور، به ارائه ديدگاههاي خود بپردازد!
سعيد قاسمي، هم كه استاد سخنوري است، بعد از ذكر داستاني از سخنراني فيدل كاسترو در سازمان ملل كه دستمالي را روي كرنومتر روي تريبون سازمان ملل انداخته بود و به جاي پنج دقيقه، يك ساعت صحبت كرده بود، شروع به صحبت درباره حركتهاي فرهنگي در كشور كرد. او معتقد بود «حركت فرهنگي در كشور مركز فرماندهي و يا خط مشخص مبارزه و دفاع ندارد. و بعد شعري حماسي از كاظم كاظمي خواند و انصافا فضاي جلسه را حماسي كرد:
خدایا اگر دستبند تجمل
نمی بست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می برد طوفان
تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد دیگر ندانم
چه خاصیتی بود اکسیر ما را
□
مسعود فراستي هم كه ظاهرا غير از انتقاد، كار ديگري به منصة ظهور نرسانده، به انتقاد از سينماگران و مسئولان و جشنوارههاي خارجي پرداخت و گفت: «در عرصه فرهنگ و سينما جريان پويايي كه ارزش ها و آرمانها را با خود داشته باشد نميبيند.» و در آخر هم از بعضي حضار خواست كه «خود را هنرمند ندانند» و فكر ميكنم داشت دهنمكي را نگاه ميكرد!
□
مجري برنامه، كه دائم اخطار ميداد صحبتها كوتاهتر شود، خودش شروع كرد به انتقاد از سخنرانان جلسه كه چرا صريح و منتقدانه حرفهاي دل خود را بيان نميكنند؟ راست هم ميگفت البته، جلسه بد جوري شده بود عرض اندام بعضي اهالي هنر كه ما اينيم. و البته نبوي خودش هم به به ايراد سخن پرداخت و از ضعف بودجهنويسي كشور در فرهنگ و سينما سخن گفت. و گمان كنم صحبتهاي ريز و درشت نبوي از مجموع صحبتهاي آقا اگر بيشتر نباشد، كمتر هم نشد.
□
دكتر سنجري، اگر صحبت نميكرد، فكر ميكردي، فاتحة فرهنگ نظام را خواندهاند و در مملكت هيچ كار هنري بعد از انقلاب صورت نگرفته است. او برخلاف برخي دوستان كه عرصه فرهنگ دفاع مقدس را خيلي منفي ديده بودند، مستدل و مستند به توليد فراوان برخي آثار مكتوب وتصويري در خصوص دفاع مقدس پرداخت و گفت: «مواظب باشيم فقط به درههاي عميق نگاه نكنيم؛ قلهها را هم بايد ديد. بعضي ضعفها نبايد ما را از قلههايي كه ايجاد كردهايم دور نگه ندارد.»
□
مجيد مجيدي، پشت تربيون قرار گرفت. توپش پر بود و گرا هم مشخص. اول اعلام كرد تبركا اينجا آمده و در عرصة دفاع مقدس توفيق فعاليت نداشته است! و بعد با لحني اندوهگين، از طعم روزهاي زيباي دفاع مقدس سخن گفت كه همه ما را دلتنگ ميكند «حال آن روزها من را دچار افسردگي ميكند.. هم اكنون بر ما چه مي گذرد؟ دوراني كه پر از شور و شعف بود. دوراني كه كسي زور نميزد صف اول باشد، نامش در تيتر اول باشد، همه تلاش ميكردند مخفيانه كار كنند، كسي نبيند كه چه كسي كفششان را واكس ميزند، مردمي كه نداشتهشان را تقسيم ميكردند. چي شد آن روزها؟ آن روزهاي زيبايي كه اسمشان را بگذاريم رؤياهاي سرزمين من، سرزمين ايران. انگار جنگ واقعي كه پر از كينه است، الان دارد اتفاق ميافتد. كسي آن موقع به كسي تهمت نميزد، همديگر را متهم نميكردند. حالا چرا اينجوري است.» بعد هم بغض كرد و گفت: «آقا ما دلتنگيم. آقا من حالم خوب نيست. كجا داريم ميريم؟ چرا به چنين روزي افتاديم. چكار ميكنيم؟ همه چي را داريم قطعهقطعه ميكنيم. آن رشادتها كجا رفتند؟ غرور ما را گرفته. ماچيزي از خودمون نداريم، هر چه داريم متعلق به شهداست و مرداني كه پايمردي كردند تا ما در عرصههاي مختلف قدم برداريم. قهرمان واقعي ما آنها هستند.»
و سپس دوباره با حالت بغض گفت «آقا من حالم خوب نيست. حال خيلي از فيلمسازها خوب نيست. خيلي از فيلمسازها امروز نيامدند و البته دليلش بيحرمتي نبود، بلكه مايل بودند در موقعيتي مناسبتر حضورتان بيايند و حرفهاشان را با آقا بزنند. همه دارد از دست ميرود... داشته و نداشتههاي ما دارد از بين ميرود. چرا همديگر را متهم ميكنيم. همه چي يكطرفه است. من همين جا اعلام ميكنم تلويزيون حق ندارد اصلا تصوير من را پخش كند. براي اينكه مجيدي را ميبرد در بلك ليست. من هيچي ندارم. هرچي دارم از مردم و انقلاب است. اگر درايت و تدبيرخردمندانه شما نبود هر كاري ميخواستند ميكردند. من آن ليست را ديدم. تلويزيون حق ندارد مخصوصا در مديريت جديد، حق ندارد تصوير من را پخش كند. همه ضررها بهخاطر اين است كه عصر خودمان را فراموش كرديم. به يك وضع نامتعادلي رسيديم، به يك وضع بياخلاقي، فضاي دروغ ، تهمت ... فيلمي كه من ساخته بودم سه بار اعلام كردم اين خانم هنرپيشه نيست اما سه بار در رسانههاي رسمي اعلام كردند هنرپيشه است ... چرا به اينجا رسيديم؟ بخاطر اينكه از ريشهها جدا شديم، تهي شديم. ريشههايي كه متعلق به ائمه معصومين است. روز به روز از معنويت فاصله گرفتيم، به شعار زدگي محض رسيديم، در آن دوران زيبا ما اينجوري نبوديم. اميدوارم به لطف پروردگار و خون شهدا و عزيزاني كه پشتوانه انقلاب بودند ما برگرديم به عصر خودمان، به باورهاي عصر خودمان كه ايران سربلند و پر از اميد داشته باشيم.»
□
سياهنماييهاي مجيدي كه تمام شد، آقا فرمودند: «آقاي مجيدي بهخاطر هنرمند بودنشان روح لطيف دارند و خيلي حساس هستند. من اين حرفها را قبلا هم از ايشان شنيده بودم و اشك ايشان را كه از خلوص بود ديده بودم. آن روزي كه روزهاي دفاع مقدس بود، همان روزها هم همين جور دعواها بود، خيال نكنيد نبود، به حافظه مراجعه كنيد. اين دعواها بود. خودم جبهه بودم وگاهي از تهران ميآمدند نكاتي را ميگفتند بعد ديدم در سالهاي 63، 64 ،65 هم بچهها در كتاب خاطرات خود نيز به آنها اشاره ميكردند. آن موقع كنار آن بهشت، جهنمي بود، الان هم كنار اين جهنمي كه شما حس ميكنيد بهشتهايي وجود دارد.
□
طلبه جواني، فضاي جلسه را عوض كرد: «آقا ما اعتراض داريم.» بعد هم از نحوه اداره جلسه و سطح ضعيف سخنرانيها گله كرد. اقا فرمودند: «من هم مثل يكي از شما حاضرين هستم و اگر به نحوه اداره جلسه اعتراض داريد بايد به آن آقا (مجري) بگوييد.»
□
صداي سردار مرتضي قرباني كه ته مجلس روي صندلي نشسته بود بلند شد. آقا او را به اسم كوچك ميخواند و از او ميخواست كه نظم جلسه را بر هم نزند، كه نشد. و مرتضي قرباني، شروع كرد به تعريف كردن يك خاطره، از همان ته جلسه. خاطرهاي را نقل كرد كه سه تا اسير زن گرفته بودند و ... بعد از نحوه شهادت يكي از پاسداران توسط ضد انقلاب گفت كه تمام لباسهايش را درآورده بودند و دريك مجلس عروسي با سيگار تمام بدنش را ميسوزاندند و او هم با هر آتش سيگار، نام يكي از اهلبيت(ع) را صدا ميكرد: يا زهرا، يا علي، يا...» بعد هم گفت كه هنر امروز با سالهاي دفاع مقدس فاصله دارد.
□
آقا فرمودند: «ايشان مرتضي قرباني فرمانده لشكر 25 كربلا هستند كه در آن زمان روزي پيش من آمدند و با لهجه اصفهاني گفتند: آقا چند تا اسير گرفتيم. آقا كنيزست!» و و انفجار ناشي از خندة حاضران. سپس آقا ادامه دادند: «خاصيت هنرمند اين است كه آنچه را چشم معمولي نميبيند ببيند. خاصيت دل لطيف هنرمند اين است كه شامه حساسش بوهاي بد را كه خيليها حس نميكنند حس كند و هشدار بدهد. اين رويه را كاملا تائيد ميكنم اين هشدارها براي من دلنشين است. اما مراقب باشيد اين نگاه بدبينانه و تا حدودي واقعبينانه شما را مايوس نكند. توقع و انتظار از شما هنرمندان زياد است و بدانيد كه ميتوانيد.»
□
وقت به سرعت داشت ميگشت. اگر اينطور ادامه پيدا كند، ديگر مجالي براي شنيدن سخنان آقا نبود. مجري، اعلام كرد كه چون وقت كم است، ممكن است برخي براي صحبت حذف شوند و در يك اشتباه بيادبانه، از آقا كسب تكليف كرد كه آيا به صحبتهاي حاضرين ادامه دهيم يا اينكه از محضر شما فيض ببريم كه آقا فرمودند هر جور برنامه را تنظيم كردهايد ادامه دهيد.
□
□
طالب زاده پشت تريبون بود: «ما نبايد حرفهاي مردم را فقط در تاكسي و اتوبوس بشنويم، بلكه بايد در رسانهها نيز بشنويم، اما در چارچوب قانون.» و از ضرورت راهاندازي شبكه مستقل براي پخش فيلمهاي مستند در خصوص مسائل سخن گفت و تاكيد كه با ضرغامي هم هماهنگ كردهام.
□
مجري آنگاه سيد مهدي شجاعي را پشت نربيون دعوت كرد. بعد هم كه خبري از شجاعي نشد، چشم گرداند توي مجلس تا شايد پيدايش كند. اما شجاعي، چند لحظه بعد، از پشت تريبون وارد شد و با صدايي ضعيف كه حكايت از بيمارياش داشت، گفت «قرار نبوده سخنران باشد، بنابراين مطالبي را آماده نكرده و فقط به جهت احترام و عرض ادب پشت تربيون قرار گرفته است. خداحافظ!».
□
يك نفر از وسط جمعيت بلند شد: «ما هنرمندان شهرستاني هميشه در اين مراسمها نقش سياهي لشگر را بازي ميكنيم. اين چه برنامهاي است. كسي كه حرفي براي گفتن ندارد، دعوتش ميكنند بيايد حرف بزند(ظاهرا منظورش سيدمهدي شجاعي بود)، او كه حرف دارد، وقت بهش نميدهند!»
جمعيت دو دسته بودند: گروهي ميخواستند سخنان آقا را بشنوند و گروهي هم ميخواستند كه صحبت كنند. يك آهنگساز هم اين وسط از بينظمي استفاده كرد و حرفهايش را زد كه موسيقي كجاي انقلاب است و من كجا؟ و...
□
حالا همان طلبة جوان معترض، خودش را رسانده بود به كنار تريبون و يك دقيقه هم وقت گرفته بود تا بگويد كه برخي سخنرانان ساده و كمعمق سخن گفتند و گله كند از برنامهريزان و از كارهاي طلبگي خودشان در گروه روايت سيره شهدا بگويد كه چند طلبه در مجالس روضه خواني به توصيف شخصيت شهداي جنگ نيز ميپردازند و روضهخواني براي شهدا را مثل روضهخواني براي امام حسين(ع) وارد منابر كردهاند و اين، حركت نويي در جهت خدمت به شهداست.»
□
مسافر آستانه نفر بعدي بود كه كه بعد از چند دقيقه عذرخواهي از اينكه وقت كوتاه است و بايد خيلي خلاصه صحبت كنم! گزارشي از وضعيت تئاتر را از روي كاغذ خواند.
□
مسعود دهنمكي هم كه يكي دو جمله از همان داخل جمعيت حرفش را زده بود، پشت تريبون قرار گرفت. وقت نبود و سريع سخن ميگفت. آقا دو سه روزه با ما تماس ميگيرند ميگويند هر چي انتقاد داريد، گله داريد توي اين جلسه بگيد. حالا هم كه فرصتي براي گفتن نيست. ما هم كه هر وقت انتقادي كرديم، بلا به سرمان آوردند. آقا با خنده فرمود: «شما كه هنوز حرفي نزديد!» و دهنمكي گفت: آقا منظورم توي شلمچه و جبهه بود. او به وجود جريان مافيا در سينما اشاره كرد و گفت: «برخي در سالهاي طولاني گذشته پولهاي فراواني گرفتهاند، اما اثر درخشاني ارايه ندادند.»
بعد هم با اشاره به اينكه آقاي ضرغامي خيلي به ما حال داده، به چشمهاي او نگاه كرد و با انتقاد از وضعيت حاكم بر صدا و سيما، به شوخي گفت: اگر توي جمهوري اسلامي، يكجا اصل 44 اجرا شده و خصوصيسازي شده كه آنهم در حوزة فرهنگ است. فرهنگ را به حال خودش رها كردهاند! (خنده حضار) و آنگاه از شهدايي گفت كه اول پا روي «من» گذاشتند كه بعد ميتوانستند پا روي «مين» بگذارند. و بعد ظاهرا با کنایه به حرفهای مجیدی، خطاب به آقا گفت: «اگر دل بعضيها گرفته، دل ما هم گرفته آقا... چرا از روي ما رد ميشوند و يا ما را هزينه ميكنند.»
دهنمكي با تحلیل وضعیت فعلی سینما، خروجی نیروهای آموزشدیده از این دروازه را غیر ارزشی و سکولارزده خواند و در پايان اظهار اميدواري كرد: «همانگونه كه درباره جنگ احد و تلخيهاي شكست آن صحبت ميشود روزي بتواند درباره تلخترين شكستهاي سالهاي دفاع مقدس نيز بهراحتي صحبت كند.
□
وقت داشت تمام ميشد. بعضيها آمده بودند كه از خودشان بگويند، هنوز داشتند سروصدا ميكردند و ميخواستند صحبت كنند، بعضيها هم بيستوچهار دقيقة باقيمانده را سپردند به مولايشان كه از جرعه جرعه كلامش لبريز شوند.
ضعیف بودن این گزارش دستوپا شكسته را بر من ببخشيد. چارهاي جز انتشار زودهنگامش نبود.
برگ در انتهای زوال میافتد و میوه در انتهای کمال. بنگر که چگونه میافتی: چون برگ زرد یا سیب سرخ؟!